پاییز...

دیروز پاییز شروع شد فصل زرد فصلی که زمانی که من کوچیکتر بودم ازش متنفر بودم نه واسه اینکه مدرسه ها شروع میشد و نه واسه باد و بارونش نمیدونم واقعا واسه چی ولی چندین ساله که پاییزم دوست دارم همه ی فصل ها واسم قشنگه از یکی دو هفته ی دیگه کلاس هام هم شروع میشن یه کوچولو استرس دارم. همیشه عادت دارم که کاری رو که میخوام شروع کنم واسه خودم سختش میکنم وقتی سختش کردم سعی میکنم بیشتر تلاش کنم اینجوری اگه کار واقعا سخت بود کمتر ناراحت میشم البته این عادت منه و نمیخوام این کارو به کسی توصیه کنم یه عادت دیگه ی من اینه که وقتی میخوام یه چیزی بنویسم یا تعریف کنم با یه موضوع اصلی شروع به نوشتن میکنم ولی وسط کار به یکی از شاخه های فرعی ماجرا میرم و شاید از بحث اصلی دور بشم مثل همین حالا که میخواستم در مورد پاییز بگم ولی به اینجا رسیدم... راستش من دوستان زیادی دارم و دوستان خوب هم زیاد دارم و دوستان صمیمی هم چندتایی دارم و دوستامو واقعا دوست دارم ولی هنوز نتونستم به اهداف وبلاگ و اهدافی که داشتم یعنی پیدا کردن بیماران و ارتباط و دوستی با اونا بود برسم ولی خب نا امید نمیشم. به هر حال پاییز شروع شده و وارد نیمه ی دوم امسال شدیم و فکر میکنم نیمه ی دوم سال هم خوب باشه مثل نیمه اولش من از امسال راضی هستم و حسم بهم میگه امسال تا آخرش سال خوبی خواهد بود. بازم پاییزو به همه شما تبریک میگم

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: